• جمعه 2 آذر 03


شعر حضرت رقیه) (س) (از خيمه بيرون مي زنه)

1084
1

از خيمه بيرون مي زنه
شايد دلش آروم بشه!
با يه نگاه به آسمون
برق چشماي سه ساله خورشيد و كور مي كنه...
نكنه يه وقتي دير بشه
از خيمه بيرون مي زنه
شايد دلش آروم بشه!
با يه نگاه به آسمون
با خودش نجوا مي كنه
آسمون مثل دلش گرفته است!
پس چرا بابام نيومد؟!
يه بار ديگه به آسمون خيره ميشه!
آسمون كه آبي بود!
چرا خاكستريه؟
برق چشماي سه ساله خورشيدو كور مي كنه
از نيگاهش شرمگين
مونده ميون آسمون!
بابا هر روز ميومد!
چرا هوا اين جوريه؟
ورشيد خودش روباخته بود!
انگاري خشكش زده بود!
پس چرا خورشيد نميره؟!
پس كي اذونِ ظهر ميشه؟
آروم آروم بلند ميشه
سجاده رو بر ميداره
واسه بابا پهن بكنه

 

آه اگه بابايم بياد!!!
اينهمه باهاش حرف دارم،يه عـــــالمه
سه ساله شيرين زبونه
تو ميگي ياس كبوده!
همه قربونش ميرن
دلها وقتي تنگ ميشه
واسه ي ياس كبود
پاي حرفاش ميشينن!
...آه چي مي شد زود بياد
صداي موجاي آب
گريه هاي لاله ها
بغض مانده در گلو
چشمك رود فرات
ريشه هاي خشك ياس!!!
با با جونم ظهر شده
ظهر كه بود مي اومدي
دادشم اذون مي گفت
تو باهم پيش از نماز
ميزدي حرفاي ناز
... باز هم صداي آب!
و خروش بي امان موج!
آفتاب نيمروز!!!
گريه هاي دلخراش بچه ها!
سه ساله پريشونه!!!
آروم آروم مياد بيرون
اما تنش بي رمقه
صداي تازيانه ها
سيلي و نا مهربونيا
داره به گوشش ميرسه
... يهو دو باره ميشينه
مي بوسه مهر بابارو
پس چرا بابا نيومد
آه اگه او رو ببينم!
بهش بگم تشنمونه؟!!!
بابام حسين مهربونه
داداش علي رو دوست داره
بابا چرا دير اومدي؟
با تن خونين اومدي؟
بابا چرا....
بابا چرا....
شاعر :محمد به پسند

 

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 10:15
  • نوشته شده توسط
  • feiz

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران