طرّه ی گیسوی مرا به دست پیچیده زجر
صورت و ابروی مرا به خاک مالیده زجر
نام تو را برده ام و کشید موی مرا
در آسمان بورده و بر زمین کوبیده زجر
بسکه مرا زد به نبی حیدر و زهرا همه
هر چه قسم داده امش گرفت نادیده زجر
گشته عدو خود سبب خیر ببین بر تنم
جامه ای از زخم و کبودیست که پوشیده زجر
من که نکردم بخداوند حلالش پدر
چون که ز دوری تو نالیدم و خندیده زجر
من که نخوابیده ام از درد از آن شب ولی
گفته غلامش همه خاموش که خوابیده زجر
- سه شنبه
- 7
- بهمن
- 1399
- ساعت
- 12:25
- نوشته شده توسط
- دانیال تقوی
- شاعر:
-
دانیال تقوی
ارسال دیدگاه