عمریست بی تو یارا غم غصه یار ما شد
درد و گلایه و اشک هر جمعه کار ما شد
از جمعه تا به جمعه میسوزم از فراقت
ما بین این دو جمعه سوزنده نار ما شد
بهر فراق رویت جمعه شمردم از بس
آمار رفته از کف این دیده ، زار ما شد
جمعه پرست گشتم از شوق جمعه هایت
این جمعه های روشن پیوسته تار ما شد
یک شب خودت بگفتی در روز جمعه آیی
جانا بگفته خود جمعه قرار ما شد
شیرین ترین زمانها چشم انتظاری توست
جان مست دیدن تو ، دل بیقرار ما شد
صب تابه ظهر غصه،تا شب فراق و گریه
شب تا سحر غم درد این انتظار ما شد
لطفی نما ، (پریشان) بیند جمال ماهت
تا فصل برگ ریزان شاید بهار ما شد
- جمعه
- 10
- بهمن
- 1399
- ساعت
- 17:7
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
رامین محمد زاده
ارسال دیدگاه