بابا سلام گوشه ی ویران خوش آمدی
در محفل غریب یتیمان خوش آمدی
بابا سلام پس تو چرا دیر آمدی
حالا که شد سه ساله ی تو پیر آمدی
اول بیا تو رنگ تنم را نگاه کن
این پاره پاره پیرهنم را نگاه کن
قدری بکش تو ناز من نازدانه را
تا سر کنم حدیث شب و تازیانه را
قلبم ز دست فاصله ها تیر می کشد
پایم ز درد آبله ها تیر می کشد
با عمه پا به پای اسیران دویده ام
دنبال قافله به بیابان دویده ام
بر دامنم گذاشته عمه سر تو را
شد نوبتم که بوسه زنم حنجر تو را
چون صورت تو صورت من زخم خورده است
اصلا تمام قامت من زخم خورده است
چشم انتظار دختر تو شهر شام بود
دیدم که سنگ دست زنان روی بام بود
در زیر خاک و آتش شان سوخت گیسویم
یکباره گر گرفت و بر افروخت گیسویم
بابا نگو به عمه ... سرم درد می کند
با او نگو ولی ... کمرم درد می کند
من زینب توام به خدا زیور توام
خیلی شبیه مادر غم پرور توام
آبم مکن مپرس ز احوال موی من
بگذر ... چرا نیامده با تو عموی من ؟
ای از سفر رسیده ز رنج سفر بگو
از روی نیزه رفتن و از چوب تر بگو
خون می چکد هنوز چرا از روی لبت
ای دخترت فدای رخ نا مرتبت
در مجلسی که حرمت طفلان تو شکست
می دیدمت ز گوشه ای دندان تو شکست
دیدم چگونه بر سر تو چوب می زدند
در پیش چشم خواهر تو چوب می زدند
انگار روی چشم من آب مذاب ریخت
وقتی به طشت روی سر تو شراب ریخت
شاعر : رضا رسول زاده
- جمعه
- 24
- آذر
- 1391
- ساعت
- 13:28
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه