ای قافیهی هر غَزلم چشم سیاهت
ای کعبه و ای قبلهی دل صورت ماهت
مُژگان تو قربانگه صد شعر و غزل بود
چون مَسلخ تو مَشعَر ایام ِ اَزَل بود
ابیات کُند سجدهی واجب به جمالت
چون نقطهی بسمِلَه مُصحَف شده خالت
خورشید که یاد آور چشمان تو باشد
شایسته بُوَد سر خوش و قربان تو باشد
ای شاه گدایی زِ گدایان رَه تو
ای ماه فدایی زِ فدایان رِه تو
تو دلبر شیرین سُخَنَم بودهای ای یار
تو روح و دل وجان وتَنم بودهای ای یار
تو دلبر من بودی و من عاشق و رویت
حالا چه شده دل شده بیگانهی کویت؟
تو شمع دلم بودی و پروانه نبودم؟
از عشق تو من عاشق و دیوانه نبودم؟
بر گلشن چشمان تو صد لاله سِپُردَم
تو آمدی و زنده شدم ، رفتی و مُردَم
بی عشق تو من زنده نشاید که بمانم
از بی تو شدن ها نگرانم ، نگرانم، نتوانم
تو شَمس من هستی و مرا هم قمرت کن
یا اینکه بمان یا که مرا همسفرت کن
- چهارشنبه
- 15
- بهمن
- 1399
- ساعت
- 22:12
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
رامین محمد زاده
ارسال دیدگاه