کسی نشان دهدم رد پای بابا را
جدا کند ز تنم تیغ و خار صحرا را
ز فرط تشنگی و ضربه های پی در پی
گمان کنم که نبینم طلوع فردا را
صدای طبل و نگاه حریص این مردم
روانه کرده به خیمه حدیث غم ها را
به روی نیزه سری می کند مرا آرام
صبور می کند این طفل زار و تنها را
دوباره می شکنم از نبودن دستی
که می برد به اشاره یتیمی ما را
نوا گرفته دلم غصه ها خورم هر شب
گذر دهد به من انگار لیل یلدا را
همیشه بوده سوالی به دشت کرب و بلا
چه کس ربوده زگوشم نگین زیبا را
کسی نشان دهدم رد پای بابا را
که می دهم به ازایش تمام دنیا را
شبانه اشک فراغم ز هجر روی پدر
زمن گرفته همی این دو چشم بینا را
رقیه بشنو سخن بی وفا تو را گوید
به سوی قتلگه یابی تو اربااربا را
شاعر: مهرشاد واحدي
- جمعه
- 24
- آذر
- 1391
- ساعت
- 15:16
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه