پريوشي كه غزل خوان مهرباني هاست
سه ساله دخترك خانواده ي زهراست
شب ولادت او روز مرگ نوميدي
شروع لحظه ي تحويل سال خورشيدي
شكوفه هاي بهاري مريد خنده ي او
شكفتن گل مريم نويد خنده ي او
چه انعكاس شگرفي نگاه او دارد!
از آسمان نگاهش ستاره مي بارد
نماز پنجره ها سمت كعبه ي چشمش
حواس آينه ها پرت جذبه ي چشمش
ستاره ها به رقيه سلام مي كردند
براي ديدن او ازدحام مي كردند
رجال اهل كهف،خواب ناز امشب را
به پلك منتظر خود حرام مي كردند
زنان پاك سرشت قبيله ي مريم
به احترام مقامش؛ قيام مي كردند
و شاعران علي دوست تمام جهان
قصيده گفتن خود را تمام مي كردند
فرشته ها به قماتش دخيل مي بندند
فقيرهاي بهشتي چه آبرومندند!
طواف قاصدكان گرد او تماشايي ست
شكوه فاخر اعمال حج شيدايي ست
به پاي بوسي خاكش هزار سرو بلند
بر آستانه ي گهواره سر فرود آرند
چكيده شهد گل از غنچه ي تبسم او
مسير باد صبا كوچه ي تبسم او
نسيم، شانه ي صبح حرير گيسويش
عقاب قلب اباالفضل گير گيسويش
گل ِ سرِ شب اين كودك شكر شيرين
ستاره هاي درخشان خوشه ي پروين
صداي گريه ي او شرح آيه هاي بهشت
رسد ز پيرهنش عطر جانفزاي بهشت
نگاه فاطمي اش، باغ خاطرات حسين
سرشك ديده ي او، باده ي حيات حسين
عقيله آمد و قنداقه را به دستش داد
حسين ذوق كنان ياد مادرش افتاد
به گريه گفت:غم از ديده ي ترم رفته
نگاه كن چقدر او به مادرم رفته!
شاعر: وحيد قاسمي
- شنبه
- 25
- آذر
- 1391
- ساعت
- 6:44
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه