فاطمه محو تماشای تو بودم امشب
من چه گفتم چه شنودم امشب
رفتی از پیش من اما تو را میدیدم
یا تو بودی گل من! خویش نبودم امشب
غزلِ رفتن و هجران تو آغاز شده؟
باز کن گوش دلت را بسرودم امشب
از درون دل آشفته سخن میگویم
میرود از برِ من بود و نبودم امشب
پشت حیدر بخدا خَم به زمانه نشده
هم بُریدم بخدا رو به فرودم امشب
آخرین چرخ زمان بر در گوشم فرمود
عف فرما که علی لاله ربودم امشب
کور کن چشم تماشاگر خود چرخ حسود
که تماشاگرِ این جسم کبودم امشب
شاه جنت شده بی فاطمه همتای فقیر
نه غُلو است همین چند سرودم امشب
- جمعه
- 24
- بهمن
- 1399
- ساعت
- 18:0
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
مجید قلعه بیگی
ارسال دیدگاه