فاطمه ای دُر بی همتای من
ای مه تاریکی شبهای من
من ندیدم یک شبی خندان تورا
دفن با تو شد همه رویایِ من
در نگاهت شعله میزد برق عشق
رهبرت تنها شده، زهرای من
با تو دیروزم گذشت اما چه سان
بی تو پس محشر بوَد فردای من
خانهٔ جنات را آتش زدند
حرفها دارد دل شیدای من
بر رخ زیبای تو سیلی زدند
مُرد از غیرت دل تنهای من
ذوالفقارم قهر گشته با علی
کشمکشها کرده با غوغای من
جان زینب مرتضی را عفو کن
ای گل بیخار من زهرای من
مصطفی دست علی را بسته بود
من شدم شرمنده، تو یاس کبود
- جمعه
- 24
- بهمن
- 1399
- ساعت
- 20:8
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
مجید قلعه بیگی
ارسال دیدگاه