دردانه ی من که اینچنین گریان است
از ترس به پشت عمه اش پنهان است
نامرد!به انگشتر من قانع باش
چون قیمت گوشواره ها ارزان است
این دل همه ی عمر گرفتار شماست
تا آخر زندگی بدهکار شماست
عمریست رقیه! در زدن کار من است
بخشیدن تکه استخوان کار شماست
هر چند ز الطاف تو بی بی خجلم
این عشق تو آمیخته با آب و گلم
فردا که اسیر ظلمتم در محشر
تا نام رقیه هست٬قرص است دلم
هرچند گدا و خسته و بی چیزم
بانویی سه ساله آب و نانم داده
تا پارس به درگاه کریمش کردم
دستان رقیه استخوانم داده...
برای وصل خدا سن و سال مطرح نیست
که اینچنینی شدن را رقیه ثابت کرد...
شاعر:یحیی نژادسلامتی
- شنبه
- 25
- آذر
- 1391
- ساعت
- 7:55
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه