... و بازهم گذرش سوی قتلگاه افتاد
کنار نعش پدر اشک او به راه افتاد
سه ساله ای که تمام تنش کبود شده
دوباره روی تنش یک رد سیاه افتاد
همین که فاطمه آن نیمه شب صدایش کرد
بدون آنکه بفهمد بین راه افتاد
مگر چه ضربه سختی به صورتش خورده
که وقت دیدنش عمه به اشتباه افتاد
چه کرده بود مگر؟ کل کاروان دیدند
که موی سوخته اش دست یک سپاه افتاد
گه ورود به کوفه به خاطرش آمد
که یادگار عمو بین خیمه گاه افتاد
به روی نیزه پدر را نگاه می کرد و ....
.... به سینه میزد و میگفت آه آه افتاد
کنار چشم پدر دست بسته در این راه
هزار مرتیه این طفل بی گناه افتاد
شاعر: مهدی نظری
- شنبه
- 25
- آذر
- 1391
- ساعت
- 8:1
- نوشته شده توسط
- feiz
- شاعر:
-
مهدی نظری
ارسال دیدگاه