هستم یتیم لیک پر از شور وعزتم
حُسن ختام و پرچم پایان نهضتم
بابا خوش آمدی که ببینی که شهر شام
افتاده در خروش ز غوغای غربتم
آن شب که بغض غربت دیرینه ام شکست
سنگینی بلای تو آیینه ام شکست
با هر تنفسم به خدا درد می کشم
از محمل افتاده ام و سینه ام شکست
وقتی به نیزه وجهه ی بیت الحرام بود
قلبم کجا به فکر غذا و طعام بود
از آن زمان که وارد اینجا شدم دلم
در فکر انقلاب در این شهر شام بود
وقتی که دین حضرت حق بی مدد بُوَد
درد رقیه ات نه ز ضرب لگد بُوَد
این زخمهای پیکر من کِی مشخص است
وقتی که زخمهای تنت بی عدد بود
من یکتنه حریف هزاران ز دشمنم
نقش حماسه بر تن تاریخ میزنم
آنقدر ناله سرکشم و داد میزنم
تا اینکه کاخ ظلم بیفتد به پای من
دیگر کسی به آل علی سبّ نمیکند
خون در دل شکسته ی زینب نمیکند
بی روضه ی حسین پس از مرگ من پدر
این شهر شام روز خودش شب نمیکند
شاعر: مجید خضرایی
- شنبه
- 25
- آذر
- 1391
- ساعت
- 8:18
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه