یک نیمه شب بهانه ی دلبر گرفت و بعد
قلبش به شوق روی پدر پر گرفت و بعد
اما نیامده ز سفر مهربان او
یعنی دوباره دل دختر گرفت و بعد
آنقدر لاله ریخت به راه مسافرش
تا خواب او تجلی باور گرفت و بعد
آخر رسید از سفر اما سر پدر
سر را چقدر غمزده در بر گرفت و بعد
انگار او خوب خبر از ماجرا نداشت
طفلک سراغی از علی اصغر گرفته و بعد
از روز های بی کسیش گفت با پدر
یعنی نبرد بغض و گلو در گرفته و بعد
معراج رفتی از دل گودال قتلگاه
نیزه سر تورا به روی سر گرفته و بعد
دلتنگ بود و دخترت سنگ کینه ای
بوسه زچهره و لب خنجر گرفته و بعد
اما دوباره فرصت جبران رسیده بود
یک بوسه از گلوی مطهر گرفت و بعد
جان داد در مقابل چشمان عمه اش
با بال های زخمی خود پر گرفت و بعد ...
- شنبه
- 25
- آذر
- 1391
- ساعت
- 8:27
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه