داشت آن روز زمین قصه ی دلبر می خواند
قصه ی دیگری از یاس معطر می خواند
رخ مولود چنان با رخ مادر می خواند
که پدر زیر لبی سوره ی کوثر می خواند
خانه غوغا شده انگار زمان برگشته
نکند حضرت زهرا به جهان بر گشته
نه فقط دور و بر خانه ی او هم همه هست
عرض تبریک به ارباب برای همه است
زینب آیینه به کف بر لبش این زمزمه است
به خدا خون علی در رگ این فاطمه است
دختری که نفسش جلوه ی زهرا دارد
پدرش بوسه به دستش بزند جا دارد
فاطمه پر زده اما برکاتش باقیست
را باز است ببینید سراطش باقیست
هم خدا هست هم این قوم حیاتش باقیست
حال اگر نیست پیمبر صلواتش باقیست
کار خورشید به نا خواه درخشندگی است
کار هر لحظه ی این طایفه بخشندگی است
تو که بالای سرت نور امامت داری
جزئی از ، طایفه ای دست کرامت داری
محشری گشته به پا باز قیامت داری
چون که بر دوش ابا الفضل اقامت داری
وقت پرواز تو افلاک به هم می ریزد
تا می یایی به زمین خاک به هم می ریزد
آمدی نازترین یاس معطر باشی
در دل خسته ی ما عاطفه پرور باشی
آمدی چند بهاری گل اکبر باشی
نفسی هم شده هم بازی اصغر باشی
باز لبخند بزن عشق خریدار تو هست
کاشف والکرب ابا الفضل شدن کار تو هست
تو که در دلبری از ما مثل بابایی
اسم بابا که میاری غزل بابایی
دم به دم می وزد از هر نفست بوی بهشت
دختر حضرت اربابی و بانوی بهشت
عاشقم ، عاشق عشقی که تو در آن باشی
عشق من شهر دمشقی که تو در آن باشی
زائری آمده در قلب تو جا می خواهد
صحن زیبا ی تو را دیده صفا می خواهد
یک نفر آمده و اذن دعا می خواهد
او مسیحیست ولی از تو شفا می خواهد
باز با شوق یکی چادر کوچک آورد
دختری نظر نگاه ت عروسک آورد
یاد آن روز می افتم که اثیرت کردند
اول کودکیت بود که پیرت کردند
شاعر : مجید تال
- شنبه
- 25
- آذر
- 1391
- ساعت
- 9:13
- نوشته شده توسط
- feiz
- شاعر:
-
مجید تال
ارسال دیدگاه