• پنج شنبه 1 آذر 03


مجلس یزید، اسارت حضرت زینب(س) -(چه مغروراست! گویا کشته شیری در شکارستان...)

441
1

چه مغرور است، گویا کشته شیری در شکارستان
چه می بالد به خود، انگار کاری کرده کارستان

گمان دارد که اینک لایق تقدیر و تعظیم است
به ظاهر در خیالش فاتح هفتاد اقلیم است

برای جشن خود یک شهر را گرد هم آورده
اسیرانی عزادار از بنی هاشم به صف کرده

شگفتا جایگاهی را که تاریک است و تابنده ست
کنار دست خود خورشید را در طشتی افکنده ست

به لب می خواند اشعاری، نمی دانم چه می گوید
کمی مست است انگاری، نمی دانم چه می گوید

چه آشوبی ست در خاک و چه غوغایی ست در افلاک
ولی اینجا همه لال اند امان از لقمه ناپاک

صدایی ناگهان لرزاند کاخ ادعایش را
ورق را بازگرداند و به هم زد نقشه هایش را

صدا بغضی فروخورده ست و آهی کهنه در سینه
مدینه بس نبود...این بار شهر شام و صد کینه

جلالش جلوه پاکی و زخمش زخم هتاکی ست
صدایی آسمانی دارد اما چادرش خاکی ست

ز آه سردش آتش شعله ور شد در همه عالم
برایش گریه می کردند حتی نیزه داران هم

اسیری پای در زنجیر بود و بند بر گردن
چنان پیغمبری در کسوت روشنگری کردن

نماند از کاخ شاهانه، نشانی غیر ویرانه
تصور کن خلیل الله را در بین بت خانه

به یک آن بین جمعیت شکست آوازه نمرود
که زینب در جواب یاوه گویی های او، فرمود:

نباید شامیان از شادی تو شادمان باشند
که همراه تو باید در جهنم جاودان باشند

روا باشد که ناموس علی در بند زنجیر است
کنیزانت ولی پشت سِتاری در امان باشند؟

سزاوار است لب هایی که می بوسید پیغمبر
به پیش چشم دختر بوسه گاه خیزران باشند؟

مزن بر طبل پیروزی که گر مردان ما رفتند
حریفانت از این پس این زنان و کودکان باشند

عرب امروز اگر از داغ ما خاطر پریشان نیست
رسد روزی که در این غم عجم ها روضه خوان باشند

خبر داری که این خون تا ابد همواره می جوشد؟
زمینش ریختی، اما زمین آن را نمی نوشد

بدان این آتش عشق است و خاموشی نمی گیرد
تو خواهی مرد و هرگز نام و یاد ما نمی میرد

یزید از اعتبار افتاد و پایین آمد از منصب
ثمر داد انقلاب کربلا در شام با زینب

  • شنبه
  • 9
  • اسفند
  • 1399
  • ساعت
  • 13:59
  • نوشته شده توسط
  • طاهره سادات مدرسی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران