عمری زدیم از دل صدا بابالحوائج را
خواندیم بعد از ربنا بابالحوائج را
روزی ما کرده خدا بابالحوائج را
از ما نگیرد کاش بابالحوائج را
هرکس صدایش بیچاره نخواهد شد
کارش به یک مو هم رسد پاره نخواهد شد
یادش بهخیر آن روزها که مادر خانه
گهگاه میزد پرچمی را سر در خانه
پر میشد از همسایهها دور و بر خانه
یک سفره نذری قدر وسع شوهر خانه
مادر و پدرهامان همین که کم میآوردند
یک سفره موسی بن جعفر نذر میکردند
عصر سهشنبه خانه ما رو به راه میشد
یک سفره میافتاد و درد ما دوا میشد
با اشک وقتی چشم مادر آشنا می شد
آجیلهای سفره هم مشکلگشا میشد
آن چه همیشه طالبش چندین برابر بود
نان و پنیر سفره موسی بن جعفر بود
گاهی میان روضه ما شور میآمد
پیرزنی از راه خیلی دور میآمد
با دختری از هر دوچشمش کور میآمد
بهر هر شفای کودک منظور میآمد
یک بار در بین دعا، مابین آمینم
برخاست از جا و گفت دارم خوب میبینم
- چهارشنبه
- 13
- اسفند
- 1399
- ساعت
- 13:29
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
محسن عرب خالقی
ارسال دیدگاه