مرغ طبعم بال خودرابازکرد
تامدینه یک شبی پروازکرد
نیمه ی شب بودویثرب درسکوت
کوچه هایش خلوت و یکسرسکوت
خانه ای دیدم گِلی ،غرق صفا
نورمیتابیدازآن برسما
اهل خانه جمله سرگرم سجود
پیرمردی صاحب آن خانه بود
یک؛عبابردوش وبرحال نماز
باخدا میکرد او رازونیاز
بارالهابنده ی زارتوام
من مریض عشق و بیمارتوام
من غریب شهرخویشم ای خدا
غیرتویارب ندارم آشنــا
ای خدای عادل وآگاه من
کن نظربرسینه ی پرآه من
سیدی پیرم که غرق محنتم
باب حاجاتم ،و غرق حاجتم
ای خدای قادروسبحان من
کن نظربرناله و افغان من
ناگهان دیدم که دق الباب شد
صحنه ای دیدم دلم بیتاب شد
عده ای نابخردو هیزم بدست
جوشن رزمی به تن،مزدوروپست
بردل غمدیده آذرمیزدند
بالگدبرلنگه ی درمیزدند
ناگهان آن خانه راآتش زدند
باب آن کاشانه راآتش زدند
حمله ورگشتند آن غدارها
جمعی ازدر،جمعی از دیوارها
یک عرب آمدکنارپیرمرد
گوییاداردبه سرشورنبرد
جانمازاززیرپاهایش کشید
دیده ی عالم چنین ظلمی ندید
سیدپیرآن عزیز مه جبین
خوردباصورت هماندم برزمین
باطنابی دستهایش بسته شد
ازجفای ناکسان دلخسته شد
بی عبا،پای برهنه،نیمه شب
میکشندومیبرندش ای عجب
بارالهاکیست این نیکوسرشت
جسم وجانش میدهدبوی بهشت
ملک غیرت راسفیری میکند
(دراسیری هم امیری میکند)
کیست این دریادل شورآفرین
تحت فرمانش سماوات و زمین
آری آری،اوکه حق راعاشق است
زاده ی زهراامام صادق است
درمیان کوچه ها بـی واهمه
میدهدسرنغمه ی یافاطمه
رشته ی عمرمرابگسسته اند
مادرادست مراهم بسته اند
آشیانم سوخت مانندشما
دودمانم سوخت مانندشما
صادقت مادرزمحنت پیرشد
درمیان کوچه هاتحقیـــر شد
گرچه دربندگروه کافرم
اشکریزغصه های حیــدرم
خانه ام گرچه دچارنارشد
همسرم کِی طعمه ی مسمارشد
گرچه بهربردن من آمدند
کی به روی همسرم سیلی زدند
درمیان کوچه هاتنهامنم
اشکریزروضه ی زهرامنم
صادقم،من رفع حاجت میکنم
شیعیانم راشفاعت میکنم
مژده ی جنت درعقبی میدهم
اجر"ناعم"راهم آنجا میدهم
- چهارشنبه
- 13
- اسفند
- 1399
- ساعت
- 17:26
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
محمدرضا محمدی (ناعم)
ارسال دیدگاه