پیرمردی بینِ زندانِ بلا خورده کتک..
گاه از بیگانه..گاه از آشنا خورده کتک
محبس اش تاریک تر از شامِ ظلمانی شده
بینِ تاریکی ز قومِ بی حیا خورده کتک ..
سیلیِ سندی ابن شاهک..صورتش درهم شکست
بارها از این یهودی ..بارها خورده کتک..
آینه دارِ خدا بود و هزاران تکّه شد...
وای این آئینه از سنگِ جفا خورده کتک
مثلِ زهرا مادرش چه لطمه هایی که نخورد
بی برو و برگرد چون خیرالنسا خورده کتک
بسته بر زنجیر شد مانند حیدر در طناب
گوئیا ای عاشقان شیرِ خدا خورده کتک
روضه ی آخر همان روضه ست که خوانده شده
پیرمردی بینِ زندانِ بلا خورده کتک..
- جمعه
- 15
- اسفند
- 1399
- ساعت
- 17:3
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
محسن راحت حق
ارسال دیدگاه