• سه شنبه 4 دی 03


امام موسی کاظم(ع)، امام رضا(ع) -(امشب به شوق جان جانان مینویسم...)

393
1

امشب به شوق جان جانان مینویسم
یعنی به جای درد، درمان مینویسم

یابن الشموس الطالعه، شمس الضحایی
خورشید را نزد تو حیران مینویسم
نامت که می آید وسط من در ادامه
بر دفترم پسوند "سلطان" می نویسم

شرط و شروط بندگی باشد ولایت
با مهر تو خود را مسلمان مینویسم
تا حق مطلب را به جا آورده باشم
مدح تو را از روی قرآن مینویسم

بعد از "یرید الله" تطهیر و طهارت
“لاتنفذون الا بسلطان” مینویسم
شاه جهانی و همیشه اشتباهی
اسم تو را شاه خراسان مینویسم

هردفعه بی نوبت جوابم را گرفتم
حاجات مشکل را چه آسان مینویسم
یک عمر پای سفره ی تو قد کشیدیم
اصلا تو را رزاق ایران می نویسم 

اذن شهادت بر "هریری" را تو دادی 
پس بی ریا مثل شهیدان می نویسم
در صحن کهنه، جان نو می گیرد این دل
حقا شما را جان جانان مینویسم

با اینکه میدانم میایی وقت مرگم
اما دوباره دیده گریان مینویسم:
آقا! به جان مادرت چشم انتظارم
وصل تو را شیرین تر از جان مینویسم

من آمدم تا کاظمینم را بگیرم
پس "کاظمین" بعد "خراسان" مینویسم
تا اینکه قلبت را تسلا داده باشم
با گریه ام از کنج زندان مینویسم

از ناله های غربت "خلصنی یارب"
از شعله های قلب سوزان مینویسم
از دوری معصومه اش دیگر چه گویم
از درد بی درمان هجران مینویسم

از سوز دل، از ساق پا، از تیغ دشنام
از ضرب شلاق نگهبان مینویسم
بوده سه شب جسمش کنار جسر بغداد
بر روی جسمش لاله باران مینویسم

صد شکر جای یک کفن چندین کفن بود
پس چند بیت از شاه عریان مینویسم

پس مینویسم هرچه را گفتن ندارد
یوسف به خاک افتاده؛ پیراهن ندارد

تا بسته راه چاره اش را دید زینب
تا مصحف صدپاره اش را دید زینب

گفتا به آن صد پاره تن پس پیکرت کو؟
انگشترت کو؟ یادگار مادرت کو؟

تنها نه امیدی به زنده ماندنت نیست
جایی برای بوسه حتی در تنت نیست

حالا که خولی قبل ازین، برده سرت را
گفتم ببوسم پاره های حنجرت را

(بوسیدم آنجایی که پیغمبر نبوسید)
حتی بتول و ساقی کوثر نبوسید

  • سه شنبه
  • 19
  • اسفند
  • 1399
  • ساعت
  • 21:35
  • نوشته شده توسط
  • طاهره سادات مدرسی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران