هر لحظه ای که آمد و از من خبر گرفت
حالات سجده های مرا در نظر گرفت
می دید عاشقانه مناجات می کنم
اغلب سراغی از من عاشق،سحر گرفت
نفرین به ضربه ای که نماز مرا شکست
رویم ز ضرب دست یهودی اثر گرفت
پاره شده عبا به تنم بسکه با شتاب
این تازیانه حلقه به دور کمر گرفت
جا خورده دنده ام به گمانم که پهلویم
چون پهلویِ مدینه به تیزیِ در گرفت
فهمیده بود غیرتِ ما رویِ مادر است
با حرف بد قرار مرا بیشتر گرفت
دانستم از چه کودکِ جاماندۀ حسین
وقت فرار دستِ خودش روی سر گرفت
در شام دختری که خودش ضربه خورده بود
دامن برایِ رویِ کبود پدر گرفت
هر چه شد عاقبت سرم از تن جدا نشد
تشییع پیکرم به زیر دست و پا نشد
تیزی نیزه ای نرسیده به حنجرم
سیلی نخورده دختر من در برابرم
ناله و فریاد من سودی به حال من ندارد
از که آزادی بخواهم این قفس روزن ندارد
زخم گردن، جسم نیلی، پای خون آلوده گوید
آسمان زندانی ای مظلوم تر از من ندارد
آنچنان افتاده ام از پا در این زندان که دیگر
دستِ من تابی که غُل بردارد از گردن ندارد
کس نگوید آخر ای بیدادگر صیاد، بس کن
مرغ بال و پرشکسته در قفس کشتن ندارد
طورزندان، آه آتش، اشک مونس، ناله همدم
موسی این حال و هوا در وادی ایمن ندارد
دوستان یاد آورید از گریۀ ویران نشینی
کو تسلأّئی به غیر از خندۀ دشمن ندارد
نیست یکسان حبسِ تاریکِ من و زندان یوسف
او چو من آثار زنجیر ستم بر تن ندارد
او دگر نشکسته درهم استخوان ساقِ پایش
او دگر در گوشه مطموره ها مسکن ندارد
*لایوم کیومک یا اباعبدالله ...*
- سه شنبه
- 19
- اسفند
- 1399
- ساعت
- 22:8
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
قاسم نعمتی
ارسال دیدگاه