• سه شنبه 15 آبان 03


خبری نیست از تو و کفنت

8994
12


خبری نیست از تو و کفنت

یوسف من کجاست پیرُهنت

یادگاری ز جنگ حک شده است

مُهری از سمِّ اسب روی تنت

تا خود حشر بر سنان لعنت

که فرو کرده نیزه در دهنت

پیرمردان ناتوان حتّی




 



با عصا می زدند بر بدنت

همه را سیاه می دیدی

به فدای نفس نفس زدنت

استخوان های سینه ی تو شکست

شمر وقتی که روی سینه نشست

آینه بودی و ترک خوردی

از همه بی هوا کتک خوردی

قتلگاهت نگو که غوغا بود

سر پیراهن تو دعوا بود

کاش مادر نبود در گودال

از بد روزگار امّا بود

شاعر:مهدی پورپاک

  • دوشنبه
  • 27
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 13:26
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران