• دوشنبه 3 دی 03


شعر -( گفت سکینه ای پدر روم ز کربلای تو )

1720

گفت سکینه ای پدر روم ز کربلای تو
بروی خاک خفته ای جان و سرم فدای تو
کدام سنگدل ز کین بریده از قفای تو
شرم چرا نکرده است ز روی دلربای تو
ز جور کوفیان نگر شدم اسیر و خون جگر
شمر نمی گذاردم گریه کنم برای تو
به خاک وخون که ازجفاکشیده جسم اطهرت
خدا کند که دختر ، پدر شود فدای تو
ز بعد تو یا بتا فرقه بی شرم و حیا
زدند آتش جفا ز کین به خیمه های تو
به راه شام می روم پدر به کی سپاریم
همسفرم نگر شده قاتل بجای تو
میسرم نمی شود بمانم اندر این زمین
زنم کنون من از وفا بوسه به دست و پای تو

 

  • سه شنبه
  • 30
  • مهر
  • 1392
  • ساعت
  • 8:19
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران