يادش بخير اون قديما با هم، هم آغوش ميشديم
هر يكيمون حرفي ميزد، اون يكي بيهوش ميشديم
اگه تو رو نميديدم اون روزِ من شب نميشد
هيچي ديگه براي من حسينِ زينب نميشد
اگه تو رو نميديدم تا شب پريشون ميشدم
سر به بيابون ميزدم مثلِ يه مجنون ميشدم
اگه من و نميديدي دلت اسيرِ غم ميشد
اون روز براي تو حسين صبح تا شبم ماتم ميشد
امان از اون كرب و بلا تو روز ز من جدا نمود
يه خواهر غمديده رو با بچهها رها نمود
من و كشيد تو شهرِ شام، ميونِ اون همه عدو
تو مجلسِ حراميان سر تو ديده پيشِ رو
از اون مصيبتِ عظيم صداي يا علي زدم
داداش سرِ تو ديدم و سرم به محملي زدم
ديگه از اون روز تا حالا صداي فريادم ميآد
وقتي ميگم حسين من سر تو رو يادم ميآد
حالا كه اومدم پيشت، ميخوام كه من رو ببري
موي سپيد، قد كمون، چه زينبي، چه خواهري
ببين كه بعد تو شدم يه غم نشينِ سينه سوز
ببين كه جاي كعبِ ني رو جسمِ من مونده هنوز
شاعر : حسن فطرس
- دوشنبه
- 27
- آذر
- 1391
- ساعت
- 13:34
- نوشته شده توسط
- feiz
- شاعر:
-
حسن ثابت جو
امید
يادش بخير اون قديما با هم، هم آغوش ميشديم
هر يكيمون حرفي ميزد، اون يكي بيهوش ميشديم
زیرا «هم آغوشی» و «بی هوشی» بعد از آن؛ معنایی دارد که به کار بردن آن برای اهل بیت ع به هیچ عنوان شایسته نیست.
متشکرم. التماس دعا سه شنبه 18 آذر 1393ساعت : 06:11