• دوشنبه 3 دی 03


می برد غریبانه سر نیزه سرش را

1277
2

می برد غریبانه سر نیزه سرش را
می دید به خاكستر و خون بال و پرش را
خورشید ندیده است فلك در همه دوران
این گونه برد پشت سر خود قمرش را
شب بود و ندیدند به سجاده ی آتش
می خواند سری مست، نماز سحرش را
بی غسل و كفن مانده تن آینه بر خاك
از باد بگیرید پس از این خبرش را
با فاطمه ای كاش نگویند كه بردند
انگشتر و انگشت و ردای پسرش را
شاعر:سید محمد جوادی

  • دوشنبه
  • 27
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 14:32
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران