(زبان حال رقیه (س) با بابا همه مصائب از عاشورا تا خرابه شام)
جلو چشمای من سرت رو می برید
پیش چشم همه موهاتو میکشید
توی خیمه ها ولولس – چون زدن به تو نیزه ای
از قفا برید رأستو – میدونست هنوز زنده ای
همه لشکریان منتظرن که جون بدی تو
همه می خوان ببرن گوشواره دخترتو
نیمه سوخته روسرش معجریه دختر تو
*حالا تو حرف بزن برای دخترت
فقط از من نپرس چرا سوخت معجرت
ندیدی مگه ازرو نی – همه حرم شعله ور
زبونه کشید بر سرم –گفتمت منو هم ببر
نیمه شب میون دشت پر غم و درد یکی سیلی زد
صورت گلت رو مثل فاطمه زد برات نیلی کرد
هر چی من صدات زدم زجر لعین منو هی میزد
ما روی ناقه و تو بودی روی نی
تو تو طشت طلا ما رفتیم بزم می
همه پیش ما مست مست- یکی خیزرون داشت بدست
گفتمت قرآن نخون-خیلی دشمنان پست پست
گفت یزید میخوام ببرم کنیز دختری رو
همه می خوان بخرن سکینرو غنچه دختر تو
شکر لله که بابا بودش پیش مون خواهر تو
*ببین پای منو شده پر آبله
شده پهلوی من شبیه فاطمه
جون منرو زخمات گرفت –جون عمرو خیزرون
خستم از این درد و غم –تو دیگه نگو بم بمون
دیگه آخر سفر شده پر من شکسته شده
همه نماز روز و شب های من نشسته شده
عمه بسکه سپرم شده تو ببین که خسته شده
- چهارشنبه
- 29
- آذر
- 1391
- ساعت
- 8:37
- نوشته شده توسط
- سيد محسن هاشمی
ارسال دیدگاه