از نیمه شب گذشته و خوابش نبرده بود
طفل سه ساله ای که دگر سالخورده بود
در گوشه ی خرابه، به جای ستاره ها
تا صبح، زخم های تنش را شمرده بود
از ضعف، نای پا شدن از جای خود نداشت
آخر سه روز بود که چیزی نخورده بود
با دست های کوچکش آرام و بی صدا
از فرط درد، بازوی خود را فشرده بود
این نیمه جان مانده هم از لطف زینب است
ورنه هزار مرتبه، در راه مرده بود
پیش از طلوع، بانوی گوهرشناس شهر
آن گنج را به دست خرابه سپرده بود
شاعر:محسن عرب خالقی
- پنج شنبه
- 30
- آذر
- 1391
- ساعت
- 5:54
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه