عرش بر دوش غدیر
در روز غدیر ، عقل اول
آن مظهر حق ، نبى مرسل
چون عرش تو را کشید بر دوش
آنگاه گشود لعل خاموش
فرمود که این خجسته منظر
بر خلق پس از من است رهبر
بر دامن او هر آن که زد دست
چون ذره به آفتاب پیوست
تنها در غدیر !!
دشت غوغا بود ، غوغا بود ، غوغا در غدیر
موج مى زد سیل مردم مثل دریا در غدیر
در شکوه کاروان آن روز با آهنگ زنگ
بى گمان بارى رقم مى خورد فردا در غدیر
اى فراموشان باطل سر به پایین افکنید
چون پیغمبر دست حق را برد بالا در غدیر
حیف اما کاروان منزل به منزل مى گذشت
کاروان مى رفت و حق مى ماند تنها در غدیر !!
" علیرضا سپاهى لائین "
چراغانى صحراى غدیر
گفت برخیز که از یار سفیر آمده است
به چراغانى صحراى غدیر آمده است
موج یک حادثه در جان غدیر است امروز
و على چهره تابان غدیر است امروز
بیعت شیشه اى و آهن پیمان شکنى
داد از بیعت آبستن پیمان شکنى !
پس از آن بیعت پر شور على تنها ماند
و وصایاى نبى در دل صحرا جا ماند
موج آن حادثه در جان غدیر است هنوز
و على چهره تابان غدیر است هنوز
" ناصر شعار ابوذرى "
غدیر نقش ولاى على به سینه ما
غدیر عید همه عمر با على بودن
غدیر آینه دار على ولى الله ست
غدیر حاصل تبلیغ انبیا همه عمر
غدیر نقش ولاى على به سینه ماست
غدیر یک سند زنده ، یک حقیقت محض
غدیر از دل تنگ رسول عقده گشاست
غدیر صفحه تاریخ وال من والاه
غدیر آیه توبیخ عاد من عاد است
هنوز لاله � اکملت دینکم � روید
هنوز طوطى � اتممت نعمتى � گویاست
هنوز خواجه لولاک را نداست بلند
که هر که را که پیمبر منم ، على مولاست
بگو که خصم شود منکر غدیر ، چه باک
که آفتاب ، به هر سو نظر کنى پیداست
چو عمر صاعقه کوتاه باد دورانش
خلافتى که دوامش به کشتن زهراست
" حاج غلامرضا سازگار "
غدیریه
اُنس
خلوصی دارد آبی رنگ و یکتا
زبانزد گشته از یک اُنسِ زیبا
خدا می داند و بس ، برکه خُم
چه حالی می کند با عشقِ مولا علیه السلام .
جام ولا (1)
دو روزِ نیستی ، هستم کن ای عشق
رهایم نه ، که پابستم کن ای عشق
خُمار آلوده حقم بیا باز
به جامی از علی علیه السلام مستم کن ای عشق !
جام ولا (2)
سبو مست از لبِ فرزانه ات شد
� غدیر � آمد پُر از � خُم � خانه ات شد
خدا را شکر از این دل ، چون سرانجام
سرِ عقل آمد و دیوانه ات شد !
دلنواز
تحیر زاده شد در اهلِ بینش
خدا تعریف شد با این گزینش
... وَ یادِ دلْنوازش ناتمام است ،
علی علیه السلام ، مردِ تمامِ آفرینش !
علی ، جمع اضداد
بسوزانْ دیده ، دیگرْ بین شو ای دل
در این بُستان ، شگفتی چین شو ای دل
شگفتی ، جمعِ اضداد است ، آری
ز شورِ � یا علی � ، شیرین شو ای دل .
"محمد کاظم بدرالدین "
- سه شنبه
- 10
- آذر
- 1388
- ساعت
- 20:10
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
مرضیه فاتحی