• جمعه 2 آذر 03


ای بهار همیشه های خدا! ای که از آسمان شدی جاری

2558
2

ای بهار همیشه های خدا! ای که از آسمان شدی جاری
از چه این روزها شکسته شدی؛ بغض داری ولی نمی باری
لااقل صبر کن مسافر شب؛ گریه کن گریه در معابر شب
صبح صادق به جز تو کیست بگو؛ کیست جز تو امام بیداری
گاه گاهی که حرف هم داری؛ شهر در خواب می رود انگار
آه آقا چه می کشی با این؛ استخوانی که در گلو داری
تو بگو از کدام طایفه ای؛ که همیشه خدای عاطفه ای
لطف ها می کنی برای کسی؛ که برایت نمی کند کاری
پس کجایند نافله خوان ها که دل نافله شبانه شکست
کی به درد  تو می خورد آقا! نافله های سرد و تکراری
پس کجایند عالمان سحر یک نفر از چهار هزار نفر
که شبانه امام را بردند پا برهنه به خفت و خواری
کوچه ای در مدینه منتظر است؛ تا که روضه بخوانی از دیوار
تا تو هم مثل مادرت آن جا؛ حس کنی بین درب و دیواری
تا که کوچه به کوچه پخش شود؛ هم صدایی غربتت با او
تا بفهمند فاطمی هستی؛ مثل مادر به غم گرفتاری
تا که دست تو را نبندند و هی به یاد علی نخندند و
نکشندت پیاده اینگونه هی به قصد امام آزاری
تا به تو زهری از جفا ندهند؛ تا به پیش تو ناسزا ندهند
تا مگر شرمی از رسول کنند نبرندت به بزم می خواری
شب شد و یک عبا و عمامه  باز هم بین کوچه افتاده
باز هم اهل خانه می ریزند؛ پشت پای تو گریه و زاری
می برند به قصر سرخ بلا؛ کوفه یا شام یا که کرببلا
بهتر است یک کمی با خود؛ تربت از قتلگاه برداری
شاعر:رحمان نوازنی

  • شنبه
  • 2
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 14:28
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران