از روضه های ماه صفر تا جدا شدی
با روضه های زهر کمی آشنا شدی
این ها برای کشتن تو نقشه می کشند
از لحظه ای که وارد این سامرا شدی
اهل مدینه ای چقَدَر راه آمدی
اما اسیر «معتمد» بی حیا شدی
کم حرص این جماعت گمراه را بخور
تو برکتی که شامل همسایه ها شدی
آقا عجیب لرزه به دستت فتاده است
حالا شبیه فاطمه مشگل گشا شدی
با تشنگی لحظه ی آخر بدون شک
با پای دل روانه ی کرببلا شدی
رفتی غروب روز دهم٬ سال شصت و یک
گریه کن تمامی آن صحنه ها شدی
گفتی منم شبیه خودت تشنه ام حسین
همسایه ی غریبی خون خدا شدی
شاعر:عبدالحسین مخلص آبادی..
- یکشنبه
- 3
- دی
- 1391
- ساعت
- 6:6
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه