بند اول
دوباره شد فصل عزا و ماتم،رسیده زینب بادلی غرغه غم
بعده چهل روز اومده کربلا،خواهره دلشکسته با چشمه نم
موی سرش شده سپید
قامتش از غصه خمید
داره تعریف میکنه از
شهره شام و بزمه یزید
پیکرش پُر از کبودی ، از محله ی یهودی
میگه از بلا و آزار،بُردنش تو کوچه و بازار
واویلا،آه و واویلا
بند دوم
يادش میآد لحظه های سوز و آه، آتیش سوزی و غارت خیمه گاه
اون وقت و ساعتی که ذولجناحش،بایاله خونین اومد از قتلگاه
دیدن از دور شمرِ لعین
خنجر میکِشه از رو کین
داره میبره گردنت
جلویِ مادری غمین
رأسه تو زِ تن شد جدا،پیکرت رو خاکا رها
ده سوار با نعله تازه، اومدن تشییع جنازه
واویلا،آه و واویلا
بند سوم
نوکره روسیاهتو هم ببین،تمومه خواهشه دلم شد همین
با پدر و با مادرم یک سَفَر ، بیام به پابوست آقا اربعین
خیلی گرفته این دلا
از دوریه کرب و بلا
فراقم اندازه داره
میکُشی عاقبت مَرا
ذکره لب شبه جمعه ها ، ربنا حرم کربلا
حاجتم رومن میگیرم،آخرش برات میمیرم
کربلا(اللهم الرزقنی3)
- سه شنبه
- 10
- فروردین
- 1400
- ساعت
- 22:3
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
الیاس محمدشاهی
ارسال دیدگاه