• یکشنبه 4 آذر 03


غزلی برای حضرت رقیه (س)

3285
9

تاری از زلف تو تا در کف بازار افتاد
ناگه از چشم همه تحفه ی تاتار افتاد *
یوسفی کز همه دامی به سلامت بگذشت
یک نگه کرد و به یک غمزه گرفتار افتاد
از صبا حسن جهانگیر تو تا گل بشنید
سر تکان داد و بلی گفت و به اقرار افتاد

 

فارغ از غیر بدان ناز خرامیدی چون
پیرهن کرد قبا کبک و ز رفتار افتاد
نرگس از چیست که رنگی نبود بر چهرش؟
مردم مست تو را دید که بیمار افتاد
لایق صحبت تو هر چو منی نیست که نیست
دور از طلعت تو  چشم ، شرربار افتاد
((زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم))
که از آن زلف پریشان گره در کار افتاد
حمله ور دشمن و نعلین نپوشید از ترس
کار پاهای لطیفش همه با خار افتاد
گوش کن گوش! که از گوش مهی مهرنما
زینت پردگیان در کف اغیار افتاد
****
کاغذ از غصه ، امین! کرد گریبانش چاک
ناله بسیار قلم کرد و نگونسار افتاد
شاعر : امین مقامی
* عمان سامانی : تاری از طره ی تارت چو به تاتار افتاد/روز بر مشک فروشان ختا تار افتاد

 

  • دوشنبه
  • 4
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 9:48
  • نوشته شده توسط
  • امین مقامی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران