بنداول
شنیدم اقا محزون بودی
خسته و دیده گریون بودی
شنیدم اقا چار ده سال و
شب و روز کنج زندون بودی
شنیدم که تورو آزردن
پارو از حد فراتر بردن
شنیدم پیش تو ای آقا
زن بد کاره ای اوردن
تو زندونی دلگیر
زیر غل و زنجیر
هی میزدی نفس نفس نفس
یه نانجیب لگد
به پهلوهات می زد
میون اون قفس قفس قفس
بنددوم
بین زندان زدی بال و پر
پیکرت شد نحیف و لاغر
توو سیاه چال غم چارده سال
ناله کردی کجایی مادر
شنیدم از دل تب دارت
از تن زخمی و بیمارت
بمیرم من برات که می شد
سیلی و ناسزا افطارت
سندی بی حیا
بی خبر از خدا
میزدبه صورت تو بی هوا
این حرومی پست
قلب تو روشکست
وقتی میگفت به مادر تو ناروا
ندسوم گریزبه کربلا
وقتی که از صدا افتادی
وقتی که زیر پا افتادی
دم اخر با چشمی گریون
به یاد کربلا افتادی
خوندی از لحظه ی جنجال و
خوندی از پیکر پا مال و
خوندی از ضربه های خنجر
خوندی تو روضه ی گودال و
خنجرش و کشید
سری رو می برید
به پیشه چشم خواهری خدا.
ضربه زد از قفا
سری شدش جدا
به پیشه چشم مادری خدا
سیدنا المظلوم سیدنا العطشان
سیدنا الغریب غریب غریب غریب
- پنج شنبه
- 19
- فروردین
- 1400
- ساعت
- 21:24
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
رضا نصابی
ارسال دیدگاه