مادرم شمعِ بساط عشق را پروانهای
مهربانی، سروری، سرتا به پا پروانهای
این که معلوم است هروقتی و هرجایی اگر
پای آتش در میان باشد شما پروانهای
گاه در خود ذوب گشتی گاه خاکستر شدی
من نفهمیدم شما شمعی و یا پروانهای
امر کن که در حریمِ قلب ما فرماندهی
پا بِنه که در رواقِ چشم ما پروانهای
ای نمادِ سوختن ای راز و رمز ساختن
در عمل اثبات کردی بارها پروانهای
نازنین انصاف کن گاهی خودت را هم ببین
تا به این اندازه تا این حد چرا پروانهای
همچنان دلشورۀ فرزند داری در بهشت
جان به قربان مقامت تا کجا پروانهای
قافیه تُرکی شد و در بیتِ آخر شهد ریخت
اوجِ دردی اوجِ ایثاری آنا پروانهای
- سه شنبه
- 24
- فروردین
- 1400
- ساعت
- 16:33
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
وفا منافی اردبیلی
ارسال دیدگاه