• دوشنبه 3 دی 03

استاد سید هاشم وفایی

شعر امام رضا ( ع) ( جگرش خون شد و چشمش نگران بر در بود)

2515
2

 جگرش خون شد و چشمش نگران بر در بود
سینه اش سوخته از غربت و چشمش تر بود
وقت تودیع جگر گوشه خود را می خواست
به تمنای رخش دیده ی او بر در بود
سوخت از زهر، كسی كه به حرم خانه ی وحی
عالم علم نبی، بضعهٔ پیغمبر بود
در و دیوار هم از غربت او نالیدند
حجره اش بس كه غم انگیز و ملال آور بود
دل قدسی نفسان غرق غم و محنت شد
كه به بالین نه پسر داشت و نی خواهر بود
سوخت از یاد در سوخته ی گلشن وحی
گوئیا چشم به راه قدم مادر بود
آمد از راه به امید وصالش اما
اول وصل پسر، درنفس آخر بود
رفت او چون ز جهان خیل ملائك دیدند
در سماوات به پا شورشی از محشر بود
خار غم داشت به دل چون كه «وفائی» می دید
هشتمین گل به گلستان نبی پرپر بود
شاعر : سید هاشم وفایی

  • سه شنبه
  • 5
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 16:39
  • نوشته شده توسط
  • feiz

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران