خداروشکر از پدرم
بالاخره خبراومد
اومدبرای دیدنم
توخرابه هم سری زد
اگرچه چیزی ندارم
ازت پذیرایی کنم
یه جون ناقابلی هست
فدای بابایی کنم
من الذی ایتمنی
یه سئوالی ازت دارم
سرتو رو کی بریده
کدوم نامرده بی حیا
رگهاتو ازهم دریده
یک شب که تو بیابونا
به روی سنگاخوابیدم
بالگد ضجرلعین
یهویی از خواب پریدم
بابا هنوزتوگوشمه
اون حرفای زشت و بدش
کل تنم درد میکنه
از ضربه ی اون لگدش
من الذی ایتمنی
عمه جانم (۲)عمه جان قدکمانم دستم به روی گونه هام
سرم همیشه پایینه
نکنه بچه ای بیاد
کبودی هامو ببینه
توبازی شون رام نمیدن
میگن بروتواسیری
تمومه موهات سپیده
بچه که نیستی توپیری
عمه جانم (۲)عمه جان قدکمانم
خداکنه که باز نیان
دوباره طعنه میزنن
سرگرمی شون همین شده
بالکنت هی حرف میزنن
عمو جونم (۲) عموجون مهربونم
هرکی که دیدصورتمو
گفت که چرا اینجوریه؟؟؟!!!!
پیشش نرید واگیر داره
این یه مریضه مسریه
یه نانجیبی هم اومد
گفت جای رد سیلیه
حقش بوده، ولش کنید
یه بچه ی خارجیه,
- دوشنبه
- 30
- فروردین
- 1400
- ساعت
- 23:10
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
مجید مراد زاده
ارسال دیدگاه