• سه شنبه 15 آبان 03


امام حسن مجتبی(ع)، مدح -(تا شاه کریم است چه جای گله باشد...)

379
1

تا شاه کریم است چه جای گله باشد
بگذار که مقصود سرودن صله باشد

در فکر گدایی حسن باش که جز آن
هر کار حرام است اگر نافله باشد

از گفتن حاجت بگذر، تا بگذاری
دست کرمش پاسخ هر مسئله باشد

«این قافله ی عمر عجب میگذرد» تا 
آن خانه که در مقصد هر قافله باشد

آن خانه که مشهور به دار الفقرا بود
آن خانه که در پشت درش ولوله باشد

آن خانه که هر جای جهان می‌نگرم؛ هست
هیهات که بین من و آن فاصله باشد

آن خانه که ارث علی و فاطمه بود و
میخواست گدا آدم کم حوصله باشد
▪️
«المنة لله که در میکده باز است» 
«زان رو که مرا سوی حسن دست نیاز است»
▪️
تا بوده چنین بوده و تا هست چنان است
روزی به عطای پسر فاطمه جان است 

یک عمر سر سفره ی این شاه نشستیم
«چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است»

در مسلک این شاه مهم نیست که سائل
نان می‌برد از سفره ولی تلخ زبان است

آن سفره که از روز ازل تا ابد الدهر 
چون رود روانی همه جا در جریان است

آن سفره که ارث پدری بود و نشان داد
میراث حسن از پدرش کیسه ی نان است

آن کیسه که می‌برد علی کوچه به کوچه 
امروز پذیرای تمامی جهان است

هر جا که نظر میکنم آنجا حرم اوست
کفر است بگوییم که در قید مکان است
▪️
بستم دل خود را به ضریحی که ندارد
من تشنه ام ای کاش بر این تشنه ببارد
▪️
در اول و در آخر تاریخ غزل هاست
در دست زبان از کرم شاه مثل هاست

او نور عظیمی است که خورشید ندارد
در حسرت آن هاله ی پر نور زحل هاست

باید بدود در پی او تاج خلافت 
وقتی که فقط بر سر او تاج محل هاست

در قصه ی تاریخ فقط از کرمش بود 
افسوس که تاریخ پی حداقل هاست

یک عمر به خود گفته ام او کیست؟ چگونه است؟
بین من و عقل من و این بحث، جدل هاست

از درک حسن خاک به هم ریخت، ترک خورد
آن قدر که در نقشه ی این خاک گسل هاست

باید چه بنامیم حسن را که نوشتند
قاسم، پسر او، محک طعم عسل هاست
▪️
ای دوست همیشه پی مقصود سخن باش
یعنی که به دنبال غلامی حسن باش
▪️
از اصل و نسب داده به تاریخ اصالت
در بین کلامش به عسل داده حلاوت

هر جا سخن از باغ بهشت است خدا هم
از خنده ی زیبای حسن کرده روایت
 
از کودکی اش مسند او حسرت عرش است
بر سینه ی پیغمبرمان داشت اقامت

هر چند حکومت به نظر رفت به شامات
در عرش خدا داشت حسن تخت حکومت

از صلح حسن من چه بگویم که ندیدند
در قصه ی تاریخ از آن غیر شجاعت

آن صلح که جنگ است خودش لحظه به لحظه
آن صلح که رفته است به پیکار جهالت

آن صلح که جاری ست در آغوش زمان تا 
یک عده بفهمند چگونه ست سیاست
▪️
آقا تر از او را که ندیدم که ندانم
دست از طلب او نکشیدم نکشانم 
▪️
من مانده ام و رشته ی افکار خیالی 
رد می شوم از کوچه و بازار خیالی

راهی که نمانده است، ببینید که پیداست
دیوار حرم، این در و دیوار خیالی

باب الکرم و... بازرسی... گیت ورودی
لبخند بزن باز به اجبار خیالی 

زل میزنم آنگونه به گنبد که بگویم 
«جانم به تو و این همه زوار خیالی»

من گم شده ام، گمشده در خویشم و شاید
پیدا کندم شاه در این بار خیالی

صد بار طواف حرمش کردم و هر بار 
مشتاق ترم باز به تکرار خیالی 

ما بنده ی اشکیم، فقط روضه بخوانید
لذت به همین است همین کار خیالی
▪️
خون جگرش در اثر پیش زمینه است
او هر چه کشیده است از آن داغ مدینه است
▪️
کوچه سر آن داشت که همراه نیاید
تا خانه زنی با پسرش... آه نیاید
 
دیوار که میخواست کمی راه بیاید
سرگیجه ولی خواست که کوتاه نیاید

یک لحظه تصور بکن این روضه باز است:
کودک بدود، مادر او راه نیاید
▪️
ای کاش اگر باغچه ای ساخته مردی 
پاییز در آن باغچه ناگاه نیاید

تاریکی شب بود و علی، غسل شبانه
مخفی است جراحات اگر ماه نیاید

از بغض نیاز است به فریاد بیاید
سخت است علی شب به سر چاه نیاید

می رفت زمان تا برسد کار به گودال 
آن جا که به خیمه بدن شاه نیاید
▪️
یک روز فقط مانده که روز خبر آید
از جانب مکه سر خورشید در آید

  • سه شنبه
  • 7
  • اردیبهشت
  • 1400
  • ساعت
  • 2:58
  • نوشته شده توسط
  • طاهره سادات مدرسی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران