از زهر، چونکه رنگ زِ روی نکوش رفت
چون شمعِ آب گشته، حزین و خموش رفت
آنقدر شور و شوقِ وصالش به سینه بود
کز جام وصلِ نورِ خدا، باده نوش رفت
از روضه های سیلی و رخساره ی کبود
روحش تمام زَخم بُد و لاله پوش رفت
گودالِ مجتبی، به خدا بینِ کوچه بود
محنت به جان خرید و مَسِرّت فروش رفت
مظلومِ کربلا که غمِ بی نهایتش
حتی درون قلبِ جَمیعِ وُحوش رفت
آنقدر گریه کرد ز داغ غم حسن
تا آنکه در کنار برادر ز هوش رفت
- دوشنبه
- 26
- شهریور
- 1403
- ساعت
- 18:0
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
امیر عباسی
ارسال دیدگاه