از کران تا بی کران لطف تو عالم گیر شد
قطره ای از بحر لطفت هر که نوشید سیر شد
بی مهابا این دلم اندر تپش با ذوق و شوق
در کمند زلف تو وا مانده چون نخجیر شد
سیدی مولا حسین ای سرور افلاکیان
جان زهرا کن نظر بر این غلامت پیر شد
دَم به دَم آنی به آنی عمر من بگذشت و رفت
کاسه ی صبرم سر آمد وعده جانا دیر شد
می کشاند نفس سرکش از پی خود این دلم
حاصل عمرم سراپا تا کنون تقصیر شد
زا آتش شرم این وجودم گُر گرفت آخر بسوخت
شد بخار بی هدف وز مهر تو تقطیر شد
بارها اندر عزایت زین دو چشم عاصیم
قطره ی تقطیر بر این گونه ام تصویر شد
آخر از روی نیاز ای شافع یوم نشور
عرضه ای بر ساحت پاکت چنین تحریر شد
کن نظر این (ثاقب) الکن زبان را از کرم
تا سُراید دَم به دَم روئیای من تعبیر شد
- چهارشنبه
- 8
- اردیبهشت
- 1400
- ساعت
- 16:45
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
کربلایی فخرالدین اسکندری
ارسال دیدگاه