تا قدم هایم به سمت تو وصالی تر شده
جاده ی پُرپیچِ هِجرَت اِنفِصالی تر شده
"یوسف"گُمگَشته باز آید به کنعان یا که نَه!؟...
فرضِ بیناییِ "یعقوب" احتمالی تر شده
مُدَّعیِ عاشقیِ "شمع"..،هر "پروانه"ای است
بُرده آن بال و پری که اشتعالی تر شده
داغ دوری ات ستون خانه ها را خَم نِمود
قامت بابایِ پیر من هلالی تر شده
در سحر تا با دُعای "عهد" ، بستم با تو عهد
بندِ پیوندِ من و تو لایزالی تر شده
"اَینَ اَینَ"گفتنم را لااقل پاسخ بده...
پُرسش "آقا کجایی" اَم سوالی تر شده
بَرده می خواهی..،سَرِ بازار من را هم ببین
از بلالِ آلِ تو رویَم بِلالی تر شده
بِین رویا..،بارها دیدم بغل کردی مرا...
چند روزی خوابِ شبهایم خیالی تر شده
غیر "گریه" نیست آهی در بساط من..،ببخش
کاسه ام از سال های قبل خالی تر شده
تا کسی از کربلارفتن برایم حرف زد
این دل وامانده ام حالی به حالی تر شده
هر زمانی که قسم دادم تو را "جانِ حسین"
چشم های خُشک من در روضه عالی...،تَر شده
■
■
چندساعت ذبح جدِّ تشنهکامت وقت بُرد...
قدِّ زهرا از همان ساعت هِلالی تر شده
- جمعه
- 10
- اردیبهشت
- 1400
- ساعت
- 16:34
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
بردیا محمدی
ارسال دیدگاه