نداری که گدای توست آقا می شود حتمن
بیابان قدمگاه تو دریا می شود حتمن
دو چشمم ابر باران بود و من خوشحال از اینکه
بساط عاشقی باتو مهیا می شود حتمن
به پایم راه می رفتم ولیکن تجربه می گفت
دم باب الجواد .ع. تو سرم پا می شود حتمن
زمانی را که صرف دیدن گنبدطلا کردم
ضمانت نامه خیر دودنیا می شود حتمن
مقدر بوده از اول چه در محشر ، چه در برزخ
هوادار غلامان تو زهرا .س. می شود حتمن
به چشمت بستگی دارد عدم یا هستی خلقت
شما پلکی بزن ایجاد معنا می شود حتمن
اگر اینجا نشد سوی تو من سجاده اندازم
خدا بالای سر شاهد که فردا می شود حتمن
و من شکی ندارم که بهشت و هرچه درآن است
میان صحن گوهرشاد پیدا می شود حتمن
توهرچه آرزو داری بگو از پنجره فولاد
نشد در کار سلطان نیست جانا ، می شود حتمن
غلامی را که می بینی ، گناه اینگونه اش کرده
تو یک دستی بکش یوسف ...
... زلیخا می شود حتمن
شاعر : سید یاسر افشاری
- چهارشنبه
- 6
- دی
- 1391
- ساعت
- 17:31
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه