شکر صد بار خدا را که سعادت دارم
فرصت آمدن و عرض ارادت دارم
باز در کسوت یک عبد گدا آمده ام
من از این جامه به تن خلعت شهرت دارم
دست من نیست اگر بی سر و پا آمده ام
دست من نیست اگر شوق زیارت دارم
قصّه ی پنجره فولاد و مرا می دانی
من به بوسیدن این پنجره عادت دارم
در این میکده خیمه زده ام شاهد باش
دست امید به دامان اجابت دارم
این دل مرده ی من زندگی اش دست شماست
من خودم خوب به این نکته عنایت دارم
معجزه از تو عجیب است مگر من حتّی
به گدایان تو هم چشم کرامت دارم
حاجتم را ندهی پیش خودم خواهم گفت
او مرا خواسته پیداست که قیمت دارم
" داشتم کنج حرم جامعه را می خواندم "
این سلامی است که تا صبح قیامت دارم
پدرم گفت تو هم خادم این آقا باش
خادمی کردم و عمریست که عزّت دارم
خوشتر از طعم عسل طعم دعای سحر است
با همین زمزمه ها راه به رحمت دارم
شرط آن سلسله ی زرد تو را یادم هست
هر چه دارم من از آن شرط ولایت دارم
شاعر : وحید محمدی
- چهارشنبه
- 6
- دی
- 1391
- ساعت
- 17:47
- نوشته شده توسط
- feiz
- شاعر:
-
وحید محمدی
ارسال دیدگاه