تنها دلت نبود كه شوق شفا نداشت
حتي طبيب هم به شفايت رضا نداشت
حق ميدهم كه ديده بدوزي به راه مرگ
دنياي بعد فاطمه ديگر صفا نداشت
باباي مهربان تمام يتيم ها
بعد از تو سفره هاي يتيمان غذا نداشت
زخم سرت اگر كه دوا داشت باز هم
زخم عميق قلب تو هرگز دوا نداشت
طوري فراق فاطمه قد تو را شكست
سي سال خونجگر شدنت هم صدا نداشت
همراه تو فقط حسنينند اي غريب
بي شك مدينه غربت دفن تو را نداشت
كوفه پس از تو باز هم اهل وفا نشد
هرچند اين ديار از اول وفا نداشت
با بغض بر حسين تو شمشير مي زدند
حتي براي بوسه اي آن جسم جا نداشت
- چهارشنبه
- 15
- اردیبهشت
- 1400
- ساعت
- 1:49
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
محمدعلي بياباني
ارسال دیدگاه