امشب بر آستان تو سائیده ام سری
وا کرده ام به سمت تو درهای دیگری
درهای دیگری همه از جنس آسمان
شاید شبیه ماه از این کوچه بگذری
پاییز بود و هیمنهء بادهای تلخ
تا ناگهان گذشت شمیم معطری
با آب و دانه ء کلماتش نشسته است ...
بر گنبد بلند نگاهت کبوتری
آه ای شمیم پاک! که در لایه های خاک
در عطر باغ های معلق سراسری
نام تو از کمند خیالم گریخته ست
ای ماه ! از من و کلماتم فراتری
ای آنکه خاک از تو پر از رنگ و بو شده
ای کائنات از نفست زیر و رو شده
ای بارش مکرر خورشید بر زمین
بر حلقه بلند زمین آخرین نگین
بر صخره های سخت زمان ایستاده ای
ای ماه ! روی چشم جهان ایستاده ای
خورشید اگر چه گرم غزلخوانی تو بود
از تابش طلایی پیشانی تو بود
ای موج آفتابی دریای کائنات
ای فصل نا سروده ی منظومه ی حیات
بی تابم و به سقف کلامت نمی رسم
هرگز بر آستانه ی نامت نمی رسم
***
می آید از تمام زوایا صدای تو
کِل می کشند پنجره ها در هوای تو
از صبحِ خاک تا شب ِ افلاک رفته ام
در جستجوی شعشعه ی آشنای تو
آیینه زارِ حیرت یک قوم تشنه بود
پیشانی منوّر محراب سای تو
ای آب ها گداخته از هُرمِ آه ِ تو
ای کوه ها گریخته در شانه های تو
پروانه های شیفته بی تاب می شوند...
تا بوسه می دهند به گلبرگ ِ پای تو
خواندی ، تمام خاک چراغانی تو شد
ای آبشارِ ماه ، روان از حرای تو
- دوشنبه
- 20
- اردیبهشت
- 1400
- ساعت
- 19:37
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
ابراهیم قبله آرباطان
ارسال دیدگاه