• دوشنبه 3 دی 03


می سوزم و چو شمع سحر آب می شوم

3553
1

می سوزم و چو شمع سحر آب می شوم
از غصه ی فراق تو بی تاب می شوم
دارم به پای پیکر تو گریه می کنم
بر لحظه های آخر تو گریه می کنم
اکنون که زخم رفتن تو بر جگر نشست
این کوه درد بر سر دوش پدر نشست
با دخترت تو این دم آخر سخن بگو
مادر بیا و حرف دلت را به من بگو
بابای من ز هجر تو دلگیر می شود
قلب جوان او ز غمت پیر می شود
مادر بیا به خاط زهرا بمان مرو
حتی گرفته است دل آسمان مرو
مادر بمان ز بیت نبوت صفا مبر
آرامش و قرار دل مصطفی مبر
مادر بمان و از دل این خانه پا مکش
بر صورت شکسته ی خود این عبا مکش  
شاعر:رضا رسول زاده

  • پنج شنبه
  • 7
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 6:16
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران