اَلسَّلامُ عَلَیکمْ یا اَهْلَ بَیتِ النُّبُوَّة
اَلسَّلامُ عَلَیک یاحَسَنَ بنِ عَلِیِ اَیُّهَا المُجتَبی یَابنَ رَسوُلِ اللّهِ یا حُجَّةَ اللّهِ عَلی خَلقِهِ یا سَیِدَناوَ مَولانا اِنا تَوَجَّهنا وَستَشفَعنا وَ تَوَسَّلنا بِکَ اِلیَ اللّهِ وَ قَدَّمناکَ بَینَ یَدَی حاجاتِنا یا وَجیهاً عِندَاللّهِ اِشفَع لَنا عِندَاللّه ..
صحبت از خانِ کریم استُ تهی دستیِ ما
دستها گرم قنوتند، زِ حاجت لبریز
گوشِ این طائفه آوای گدا نشنیده است
قبلِ گفتن شده کاسه زِ اجابت لبریز
دستهایم دم صبحی به ضَریحش نرسید
*اونایی که مدینه رفتن حرف منو متوجه میشن .. دو نوبت بیشتر بقیعُ باز نمیکنن .. یکی هنوز هوا تاریکِ، بعدِ نمازِ صبح درایِ بقیع باز میشه باید بیای پشتِ ابن میله ها بایستی آروم آروم گریه کنی .. نه ضریحی .. نه رواقی .. نه گنبدی ..*
دستهایم دم صبحی به ضَریحش نرسید
مثلِ شمعی به تمنایِ حرم آب شدم
بیشتر حرفِ حسن بود میانِ سخنم
اربعین نزدِ حسینش که شرفیاب شدم
*چه شلوغِ بابُ الحسین
ولی حسن یه زائرم نداره ..
چه ضریحی داره حسین
ولی حسن یه سنگِ قبر نداره ..*
خاک گر نام حسن داشت به لب، دُر میشد
نام او را به رویِ سنگ یَمن بنویسند
بی کفن بود حسین، ورنه وصیت می کرد
تا به رویِ کفنش نام حسن بنویسند
جگر سنگ شود آب اگر گریه کند
شرح وقتی بدهد او جگرِ سوخته را
روضه اش کوچه ی تنگی ست نمیداند که
میخ را گریه کند یا که در سوخته را !!
بیت الاحزان نگاهش شده راوی غم
قصه رد شدن آینه و کینه ی سنگ
با کنایه بنویسید که آیینه شکست
دستِ سنگینُ فدکنامه و یک کوچه تنگ
گرچه لایُوم کَیومَک به رویِ لب دارد
گرچه او در غم غارت شدن خلخال است
تن غارت زده شاه شهادت بدهد
روز هجر حسنش سخت تر از گودال است
شاعر : محسن حنیفی
ایام تخریبِ بقیعِ بریم مدینه ..
وقتی نامردا ریختن تو بقیع ، بعضی از بزرگان و شیعیانِ مدینه میگن به ما دستور دادن باید خودتون این قبرا رو خراب کنید .. میگن ما اول قبول نمیکردیم، زیرِ بار نمیرفتیم! ما بیاییم قبرِ آقامونُ خراب کنیم!! شیخ العَمری از بزرگانِ علمایِ مدینه ست میگه بعد از اصرارِ این نانجیبا در عالم رویا امام حسنُ دیدن .. آقا بهشون امر کردن ، شیخ عَمری خودتون برید قبرها رو خراب کنید .. بچه سیدا ببخشید منو .. _آقا چرا؟!! فرموده باشند لااقل اگه شما خراب کنید گریه میکنید .. اگه اینا قبرهارو خراب کنند ناسزا میگن ..
این بقیع چه صحنه هایی به خودش دیده .. اینجا اومدن قبرهارو خراب کردن من یه صحنه ی دیگه ام بگم صدا ناله ت بلند شه .. یه روزی ام خبر آوردن برا مولا آقا چه نشستی، این نامردا با بیل و کلنگ رفتن تو بقیع آقا میخوان بدنِ زهرا رو نبش کنند ... یه وقت دیدن قهرمانِ خیبر بلند شد ذوالفقارُ برداشت، دستمالِ زردُ به پیشانی بست با غضب وارد بقیع شد .. اول از همه اون نانجیبُ بلند کرد به زمین زد نشست رو سینه ش .. فرمود اگه نیشِ کلنگی امروز به زمین بخوره خونِ همه تونُ میریزم .. اون یکی نامرد صداش زد گفت فلانی بیا بریم ، همه رفتن ..
ابنجا مولا شنید میخوان به بدنِ فاطمه جسارت بشه طاقت نیاورد .. امان از اون ساعتی زینب نگاه کرد دید ده نفر اسب هاشونُ نعلِ تازه زدن .. انقدر بر بدنِ حسین ..
اینجا گذشت اما یه جا دیگه ام زینب دید یه عده نیزه دار دارن میرن پشتِ خیمه .. گفتن دارید دنبالِ چی میگردید؟! .. گفتن یه سر از بنی هاشم کمه .. گفتن حسین رفت پشتِ خیمه ها .. انقد این نیزه ها رو به زمین زدن ..
یه وقت دیدن یه قنداقه ... ای حسین ..
شفای همه مریضا بعضی ها نقل کردن دو تا سر به نیزه بسته شده بود .. یکی سرِ این شش ماهه .. گریه کنا، دیدن یه سرِ دیگه ام هر کاری میکنن رو نیزه قرار نمیگیره .. میدونی سرِ کی بود؟! سرِ علمدارِ کربلا بود .. آخه نامرد چنان با عمودِ آهن زده بود ..
صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله ..
- دوشنبه
- 27
- اردیبهشت
- 1400
- ساعت
- 16:30
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
محسن حنیفی
ارسال دیدگاه