ما اسیران و فقیران و یتیمان توایم
لحظه شادی و غم دست به دامان توایم
گر نیاییم به پابوسی تو می میریم
همگی ماهی دریای خراسان توایم
تا خدا هست خدا دلخوشی ما این است
شیعه شاه نجف ملت ایران توایم
همه یک جور به دنبال بهشتند ولی
ما بهشتی شدۀ گوشه ایوان توایم
گرچه ای شاه تو در کشور ما مهمانی
ما نمک گیر تو و سفرۀ احسان توایم
تا که حرف تو شود ما سر و پا نشناسیم
اصلا آقا به تو یک جور دگر حساسیم
بی نگاه تو محال است دلی شاد شود
هر که افتد به دل دام تو آزاد شود
نفس آلوده ام اما تو کمک کن آقا
دل بیچارۀ من صحن گوهرشاد شود
آن قدر هست اسیر تو شدن شیرین که
عاشقت در هوس افتاده که فرهاد شود
لحظۀ دیدن تو هر که بیفتد بر خاک
عجبی نیست اگر شاخۀ شمشاد شود
می کند این دل من میل پرستیدن تو
هر کجا که سخن از پنجره فولاد شود
از تو در عمر کمم معجزه هایی دیدم
هر زمان آمدم این خانه وفایی دیدم
دل من هست ز گهواره هواییِ شما
لقبم گشته مسلمان و خدایی شما
سائلیِ درِ این خانه هنر می خواهد
من کجا وِجهۀ این شغل، گدایی شما؟
کار هر روز و شبم سجدۀ شکر است فقط
که شدم هموطن شیخ بهایی شما
همۀ ترس من این است رهایم بکنید
به خدا مردن من هست جدایی شما
غیر تو هیچ کسی مونس و غمخوارم نیست
زیر این چرخ کسی مثل خودت یارم نیست
من که از نسل غلامان وفایت هستم
روزگاری است گرفتار عطایت هستم
روزی دنیوی و معنوی ام را دادی
من نمک گیر تو و دست دعایت هستم
به وفای تو قسم زندگی ام هست همین
تو برای من و من نیز برایت هستم
چند روزی است سؤالی ز حضورت دارم
حیف تو نیست که من نیز گدایت هستم ؟!
جان هر کس که عزیز است ببخشم آقا
باعث درد سر و سر به هوایت هستم
همۀ ثروت من منت آقایی توست
پر پرواز دلم نام مسیحایی توست
از تو و از حرمت بوی خدا می آید
عطر سیب حرم کرببلا می آید
پادشاهی به جهان ضامن آهو نشده
»این لباسی است که تنها به شما می آید «*
هر دم از مسجد و میخانه و ویرانه و کاخ
سوی دربار تو ای شاه گدا می آید
با سلامی به سوی گنبد نورانی تو
حال هر کس که غمی داشته جا می آید
به خداوند قسم واشدن هر گره ای
از ید قدرت این صحن و سرا می آید
حرمت سنگ صبور دل بیچارۀ ماست
کاظمین و نجف و سامره و کرببلاست
شاعر : محمد حسین رحیمیان
- پنج شنبه
- 7
- دی
- 1391
- ساعت
- 17:42
- نوشته شده توسط
- feiz
- شاعر:
-
محمد حسین رحیمیان
ارسال دیدگاه