دم آخر به برم زود بیا مادرجان
تا کنم سفره دل پیش تو وا مادرجان
همه اعضای تنم مثل تنت آب شده
بین بستر بنگر حال مرا مادرجان
سوخت چون خانه تو خانه و کاشانه من
میزدم در وسط شعله صدا مادرجان
سوختن ارثیه مادری ماست ولی
صورت حور کجا شعله کجا مادرجان
نه فقط آن شب و نه آن صحنه، خدا میداند
روضه خوان تو شدم در همه جا مادرجان
یاد کردم ز کتک خوردن تو ،تا گفتند
میزدند پیرزنی را زجفا مادرجان
گفته بودم به همه مادر مارا کشتند
قنفذ و ضرب غلافش به خدا مادر جان
گفته بودم به همه بعد پییمبر شده بود
کار تو گریه به هر صبح و مسا مادرجان
گفته بودم به همه رکن تو را بشکستند
با همان ضرب در و ضربه پا مادرجان
گفته بودم به سرت پارچه ای می بستی
بعد از آن واقعه کوچه چرا مادرجان
گفته بودم به همه ناحلة الجسم شدی
شبهی ماند فقط از تو به جا مادرجان
گفته بودم به همه مادر ما غش میکرد
دم به دم بود چنین حال شما مادرجان
گفته بودم که شکست و به روی خاک افتاد
گوشوار تو زسیلی جفا مادر جان
گفته بودم که از آن هیزم نیم سوخته، هست
نزد ما ،تا برسد مهدی ما مادر جان
- پنج شنبه
- 13
- خرداد
- 1400
- ساعت
- 17:14
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
محمد مبشری
ارسال دیدگاه