• دوشنبه 3 دی 03


امام صادق(ع)، شهادت -(در حسرت یار جان به لب شد...)

549

درحسرت یار جان به لب شد
مردی که بزرگ آسمان بود
برروی محاسن سفیدش
 اشک دل زخمی اش روان بود

استاد بزرگ مکتب عشق 
 محنت زده ی همه دقایق
تنها شده در هزار شاگرد
همسایه غم امام صادق(ع)

در هجمه غربت مدینه 
بی هم نفسی خمیده اش کرد
شد باعث لحظه رهائیش 
زهری که نفس بریده اش کرد

تب ازنفسش زبانه می زد
اشک از دل چاک چاک می ریخت
درحجره میان بستر خود 
لاله زلبش به خاک می ریخت

آنقدرکشید بار غصّه
 تا مرگ به کامش آرزو شد
مانند تبار غم نصیبش 
ازشدّت غم سفید مو شد

اجداد غریب و بی نشانش 
صد زخم از این زمانه خوردند
گویا که تمام ارث غم را
 بر دست دلش همه سپردند

او مثل خلیل شد درآتش 
این ارث نژاد اطهرش بود
شد دفتر خاطرات او باز 
 انگار بیاد مادرش بود

با ضرب لگد دوباره واشد 
بابی زبهشت بی نشانه
این بار که جای شکر باقی است 
مسمار نداشت درب خانه

او را ز میان کوچه بردند 
 آوای خدا شنیده می شد
گویا که علی دوباره آنجا 
بر روی زمین کشیده می شد

تا وادی کفر دین مطلق 
 در بند زبین کوچه ها رفت
با آنکه ز تیره عبا بود
 با موی برهنه بی عبا رفت

صیاد نگفت با خودش که
 این صید شکار تیر درد است
او را به عتاب می کشید و 
نامرد نگفت پیرمرد است

افتاد به خاک و زیر لب گفت 
آمد به سرم بلای زینب (س)
گویا که به روی خاک می دید
 درخاطره ردّپای زینب(س)

با کینه بدون جرم اورا
 با یک غم بی حساب بردند
او عاشق روضه بود و او را
 تا معرکه ی شراب بردند

شمشیر به روی او کشیدند
 امّا سر او به نیزه ننشست
می دید به چشم دل سری را 
 بازیچه ی ضرب چوب یک مست

او عاشق روضه بود آری
 بانی عزای کربلا بود
مسجد همه جا حسینیّه شد 
تا روضه ی جدّ او به پا بود

  • شنبه
  • 15
  • خرداد
  • 1400
  • ساعت
  • 15:16
  • نوشته شده توسط
  • طاهره سادات مدرسی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران