مهدیا دیده به راهم ای شه والا تبار
قلبم آرامش ندارد بیقرارم بیقرار
دیده خونبارم ز هجرانت عنایت کن بیا
ای عزیز فاطمه در انتظارم انتظار
از ره لطف و کرامت پرده از رخ بر فکن
تا ببینم روی تو ای مه جبین و گلعذار
عاشق رویت منم در حسرت دیدار تو
در کجا گردم به دنبال تو من لیل و النهار
گلشن عمرم خزان شد بسکه ماندم منتظر
ای پناه بی پناهان ای بهاران را بهار
با وجودت این جهان یکسر گلستان میشود
کی شود آخر بهارت بر بهاران آشکار
(سالک) دلخون و مجنونم شدم بیمار تو
بر قدومت جان نثارم جان نثارم جان نثار
- یکشنبه
- 23
- خرداد
- 1400
- ساعت
- 19:7
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
رحیم سلمانزاده
ارسال دیدگاه