ای خاک آستانة تو آبروی من
بگشا دری زمرحمت خود بروی من
در دل نبود ونیست بجز مهر روی تو
دیدار کوی توست به دل آرزوی من
باب الحوائجی تو ابا فاضل رشید
صحن و رواق توست کنون روبروی من
درحسرتم که روی تو بینم بروز حشر
یکدم تبسمی کنی ای ماه روی من
چشمم به چشم توست به چشم تو تا ابد
یکدم نظر کنی زکرم تا به سوی من
تا روز حشر جاری از آن می شود گلاب
گر قطره ای ز دست تو افتد به جوی من
آه از دمی که دست توشد از بدن جدا
بغض شکسته ای ست همان در گلوی من
کرده ولای کوی تو مولا ولایی ام
از مدح توست در دوجهان آبروی من
- شنبه
- 29
- خرداد
- 1400
- ساعت
- 21:35
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
سید ناصر ولائی زنجانی
ارسال دیدگاه